ناشران مختلفی در حوزه روانشناسی به صورت تخصصی و غیرتخصصی مشغول به فعالیتند. به نظر شما ناشرانی که در حوزهی ترجمه کتب روانشناسی فعالیت میکنند چقدر در تولید علم تاثیرگذارند؟
چون سوال شما اختصاص به حوزه نشر دارد، من هم محدود در مورد همین موضوع صحبت میکنم. بحث ترجمه کمک کننده اساسی برای توسعه و تولید علم است نفس ترجمه بد نیست، چه بسا منابع بسیار خوبی باشند که محصول زحمت وکوشش انسان هستند و اگر این منتقل شود، برای فرهنگ ما و برای توسعه علم میتواند مفید باشد. امّا چند ملاحظه اختصاصا در رابطه با مسائل روانشناسی وجود دارد که راجع به آنها صحبت میکنم. ملاحظه اول این است که بحث نظریهپردازی در خود روانشناسی مدت مدیدی است که با مشکل مواجه است. به نظر من این قاعده در مورد سایر حوزههای علوم انسانی هم به نوعی صدق میکند. ما الان در یک دورهی فقرتولید تئوری هستیم. شاید مدلها و الگوهای کوچک تبیینی مکرر تولید شوند، امّا صحبت از نظریه خیلیکم است. بنابراین اولین مشکلی که ما داریم مشکل فقر نظریه به معنای عمومی در روانشناسی و سایر علوم وابسته میباشد. مطلب دوم؛ اگر نظریهای هم تولید شود درحالی که نظریهها محدود هستند و در دوران معاصر نظریهی بزرگی که خوب از عهدهی مسائل انسانی بر بیایند نداریم. شاید در گذشته باعث انتقال مبانی نظری از غرب به کشور ما، با قوت بیشتری انجام میشد. ولی الان که شاید هم یکی از دلایلش همان فقر نظریه است، خیلی توجهی به جنبههای نظری نمیشود و ما بیشتر با کتابهای کاربردی در حوزهی روانشناسی مواجه هستیم. دلیل سوم؛ علم روانشناسی جذابیت فوق العادهای دارند و این حس که آدم خود و دیگران را بشناسد و بتواند روی خود و دیگران تاثیر بگذارد، خیلی احساس شورانگیزی دارد و روانشناسی در دنیا جزء رشتههای پرطرفدار است. همین جذابیت صنفی علم روانشناسی، باعث شده حضور غیرکارشناسی درون آن خیلی جدی شود. وقتی من فکر کنم که موضوعی بازار دارد، وسوسه میشوم در این بازار شرکت کنم. مخصوصاً اگر از نظر اجتماعی فرد فعالی باشم، قدرت کلامی و نوشتاری خوبی هم داشته باشم، خیلی به سرعت خودم را به صحنههای اجتماعی میکشانم. نکته آخر اینکه یک مقداری بازار نشر روانشناسی، مملو از کتابهای نامناسب است که تعدادزیادی از آنها، انسانها را دچار مشکل میکند. با این توصیف بازار «کتابهای زرد» روانشناسی بسیار جذابیت دارد. چند سال پیش تحقیقی انجام شد در مورد همین موضوع که در بازار نشر، سهم کتابهای تخصصی چقدر است؟ و در کنارش سهم کتابهایی که افراد نویسنده آن لزوماً فرد متخصصی نیستند امّا موضوع روانشناسی را انتخاب کردهاند یا نویسندگان آن بیشتر «شومن» هستند چقدر است؟ این موضوع مربوط به ۱۰ سال پیش است، امّا الان وضع بدتر شده است. در ۱۰ سال پیش این نسبت، نسبت ۲۰به ۸۰ بوده است؛ یعنی سهم کتابهای تخصصی به کتابهای غیرتخصصی تهیه شده توسط افراد غیرمتخصص یا موضوعات غیرتخصصی ولی به نام روانشناسی ۸۰ به ۲۰ بوده است. اگر گلوگاه نشر را به عنوان یکی از منابع تولید در نظر بگیریم -که همین گونه است- متأسفانه این اتفاق در بازار افتاده است. من فکر میکنم این انتشارات در بخش تخصصی ما بیتاثیر هستند، یعنی من به عنوان روانشناس، به عنوان معلم؛ هرگز به یک آدم غیرروانشناس مراجعه نمیکنم ولی روی مردم قطعاً تاثیر دارد. و متأسفانه آن بخش عمومی اجتماع، تحت تاثیر این ۸۰ درصد هستند و عموم مردم را تحت تاثیر قرار میدهند.
آیا فقط در کشور ما روند چاپ کتب زرد رو به گسترش است یا اصلاً علم روانشناسی دیگر کشش پردازش ایده را ندارد؟
بخش اول داستان به فقرعمومی حوزهی روانشناسی باز میگردد. با این حال بنظر میرسد بخشی مربوط به روش است و بخشی ناشی از پارادایم موجود حاکم بر علم است. به نظر میرسد در شرایط کنونی، دیگر کفایت تولید بیشتر از مقدار را نمیدهد. علم روانشناسی به مرحلهی اشباع رسیده است. وقتی منابع و نوع دید شما، نوع روش، الگوهای تحقیق و توسعه شما در این پارادایم رشد و تحول پیداکرده دیگر رشد درون بیش از این امکان پذیر نیست.
مقدورات علمی ما براساس این مبانی، همین محتوایی است که الان در اختیار ماست. منابع الهام برای تولید تئوری، از یک ساختاری تشکیل شده است که قواعد تعریف شده دارد. اگر شما در این چارچوب بخواهید حرکت کنید، یافتههایتان از جنس نتایجی است که همین الان در اختیار دارید. این مشکل بخشی از آن ساختاری است که روانشناسی در طی حداقل ۱۰۰سال اخیر داشته است.
اکنون بیش از این، توان تولید ایدههای جدیدی در اختیار نیست. اگر شما این پارادایم راکنار بگذارید و با مبانی جدید به دنیا نگاه کنید، با مبادی جدیدی به انسان نگاه کنید، آنگاه احتمال بازتولید تئوری وجود دارد. اگر در روانشناسی دقتکنید، نظریههای بزرگی که تولید شدهاند، همه محصول تغییر نگاه محقق نسبت به انسان و موضوع انسان بوده است. با این توصیف اگر این تغییر نگاه رُخ ندهد، همین فرآیند ادامه یافته و همین فرزندان محتوایی تولید میشوند؛ یعنی همین بچههایی که الان در ساحت علم روانشناسی دارند پرورش مییابند محصول همین محیط هستند و همینها پدران و مادران تحقیق و توسعهی روانشناسی در نسل آتی و در همین چارچوب خواهند بود.
شما معتقد هستید که علم روانشناسی به بن بست میرسد؟
تعبیر بنبست خیلی در علم معنا ندارد؛ زیرا علم آنقدر در درون خودش پویایی دارد که به بن بست نمیرسد. امّا به محدودیت میرسد، به عدم باروری میرسد؛ به عنوان نمونه ما کاری را انجام دادهایم در بحث مراجعه به قرآن که روانشناسی را از قرآن بفهمیم. این باعث شد که با یک مفهوم افسردگی، با انواع افسردگیها با ویژگیهای کاملاً متفاوت، هویتهای کاملاً متفاوت و فرآیند تولید کاملاً متفاوت آشنا شدیم که در روانشناسی اصلاً از آنها صحبت نمیشود. اگر قرار بود افسردگی را از زاویه روانشناسی پیگیری کنیم محصولهای خرد ما از جنس همان داستانهایی بود که در این قرائت، روایت میشود. ولی ما چون نوع نگاه را عوضکردیم، ناگهان یک داستان دیگری متولد میشود و این داستان کاملاً با فضای موجود متفاوت است. بنابراین فقط مسئله این نیست که آنجا غرب محتوایی وجود دارد و ما آن را به داخل منتقل نمیکنیم. نه اتفاقاً بسیاری از بچهها و استادان ما به روز هستند. اطلاعاتشان و دانششان کاملا به روز است، امّا یک مشکل ساختاری علمی داریم که محدودیت ایجاد میکند. بنظر میرسد باید پارادایم را عوضکرد. اگر این پارادایم تغییر کند قرائت مردم تفاوت خواهد کرد. همه کسانی که در نهضت ترجمهی کنونی ما شرکت کردهاند آدمهای متعهد به علم نیستند. همان گونه که عرض شد بعضی از آنها واقعا حساب و کتاب میکنند. وقتی که قرار است کتابی منتشر شود، حداقل باید هزینه خودش را تأمین کند و بنابراین مترجمین اقتضای بازار را هم در نظر میگیرند.
آیا در غرب هم نظریههای روانشناسی دیگر تولید نمیشود؟
دوران ماکروتئوری در روانشناسی تمام شده است. با اطمینان میگویم آخرین تئوریهای بزرگ در مورد انسان تا دهههای ۷۰و۸۰ میلادی به پایان رسیده است و از دهههای۷۰و۸۰ میلادی به این سو نه «ماکروتئوری» و نه «فراتئوری» که بتواند انسان را توضیح بدهد و در ابعاد مختلف به ما یاری کند، دیگر تولید نشده است. ادعاهایی در علم هست. امّا غالباً داستانهای غیرعلمی است. داستان است وهمی است که به ذهن رسیده است. از این موارد فراوان است و افرادی هستند که ادعا میکنند که آقا ما در ۳ کلمه شما را خوشبخت میکنیم. در ۴ کلمه شمار را موفق و ۵ کلمه شما را رستگار میکنیم. از این حرفها ما زیاد میشنویم و این معروف شده است. واقعیت قضیه این است که در روانشناسی، دوران تولید نظریههای بزرگ به طور کلی به پایان رسیده است امّا کسی را نداریم که چنین چیزی را مطرح کند. در مقابل این آشفته بازار به عنوان مثال، در عصر حاضر دو جریان عمده ادعا میکند که حرفهای تازهای میزند. یکی «روانشناسی مثبت» است که سلیگمن فعلاً آن را مدیریت میکند. این یک جریان عمدتاً آمریکایی است. او علاقمند است با یک رویکرد جدید، محتوای جدیدی را تولید کند. جهت اطلاع خود اینها اعتقاد ندارند که این رویکرد جدید یک علم تازه است. روانشناسی مثبت نه روش اختصاصی دارد و نه هدف اختصاصی دارد و نه موضع اختصاصی دارد. تنها ادعای آنها این است که روانشناسان قبلی متمرکز بر بیماری بودهاند. امّا ما به جنبههای مثبت انسان توجه میکنیم. تازه این رویکرد، پارادایم علمی نیست. حتی به عنوان یک مجموعه متجانس تئوریک هم قابل اعتنا نیست. جریان دوم تعدادی از همکاران محقق به نام از جمله «دِسی و رایان» از سالها پیش دیدگاهی را تحت عنوان نظریهی تعیینگری معرفیکردند. اینها تعدادی نظریه را بررسیکردهاند و براساس آن نکات کلیدی را استخراج کردهاند. به تعبیر خودشان این نظریه نیست بلکه متاتئوری است؛ یعنی جمع بندی چند نظریه است. الان وضع ما در دنیا این است. چیزی فراتراز این نیست. اکنون این دیدگاه در بحثها و منابع و کلاسهای ما مطرح و بحث میشود. این رویکرد، مطلب تازه و بدیعی هم ندارد. سالهای پیش یکی از دانشجویان دکتری -حدود ۵ سال پیش- دربارهی همین نظریه خود تعیینگری رسالهی دکتری خود را دفاع کرد. او کاربرد این دیدگاه را در بحث بیماران قلبی به کار برد. ولی این موارد موضوعی نیستند که اتفاق بزرگی را در روانشناسی رقم بزنند یا دید تازه و متفاوتی را تولید کنند.
بنابراین بیشتر از آنکه به تحول نیاز داشته باشیم به تولید علم در حوزهی روانشناسی نیازمندیم؟
در روانشناسی هم نیازمند تحول هستم و هم تولید. همانی که الان هست باید به مصرف مناسب کشور ما نزدیک شود و هم براساس مبانی جدید حرف تازهای تولید شود. خیلی از مواردی که الان در کشور استفاده میشود، نسخههای خارجیها برای آدمهای خودشان است و این موضوع ممکن است برای مردم ما مفید نباشد. هم باید تحول پیداکنند و هم از مبنای جدیدی تولید شوند. تحول، یعنی بتوان تغییرساختاری داد تا از این علم به بهترین نحو استفاده شود. اکنون نکات آموزندهی زیادی در این علم است. نمیتوان اینها را انکار کرد، با این توصیف با تولید مبانی تازه، یک بنای جدید باید ساخت؛ یعنی هم بازسازی و هم تولید از نقطه صفر، ضروری است.
چقدر به سمت تولید علم و تحول رفتهایم؟
زمانی که رساله دکتری را انجام میدادم، طرح ایدههای دینی حتی در ادبیات متعارف غرب براساس همین روش، مفاهیم والگورا کسی نمیپذیرفت و غالباً اظهار میشد که موضوع این جداست و باید آنها را در الهیات بحث کنید و این مباحث چه ربطی به روانشناسی دارد. الان خوشبختانه کارهایی که انجام شده و نسل جدید روانشناسی در ایران، موفق شده است به نوعی علم دینی را توسعه داده و ضرورتش را تثبیت کند. امّا در بحث روش هنوز در حال دست و پا زدن است. و هنوز آن روش که متناسب با این دیدگاه به تولید مفهوم، معنا و ایدهها بپردازد را هنوز کشف نکرده است. بنابراین این مسیر آغاز شده الان خوشبختانه کارهایی انجام شده و نسل جدید روانشناسی در ایران، موفق شده است به نوعی علم دینی را توسعه داده و ضرورتش را تثبیت کند امّا در بحث روش، هنوز در حال دست و پا زدن است. هنوز آن روش که متناسب با این دیدگاه به تولید مفهوم، معنا و ایدهها بپردازد را هنوز کشف نکرده است. بنابراین این مسیر آغاز شده و من احساس میکنم به فضل الهی با تلاش، با کار علمی، با فرصت فراهم کردن برای اندیشمندان، آرام آرام پیدا کند.